سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یا عشق ادرکنی


 

یا لطیف

یک سال و نیم پیش طبقه فوقانی ی بازار رضای مشهد را زیر و رو کردم تا عقیقی تراش خورده و کوچک پیدا کنم که زیر زبانم جا شود. بعد از پیدا کردن عقیق مناسب سراغ خوش خط ترین حکاک بازار را گرفتم و رفتم داخل صفی طویل برای حکاکی. نوبتم که شد گفتم میخواهم اسامی 14 معصوم و الله را برایم حک کنید. گفت : زیر زبانی ست ؟ گفتم : بله. گفت : 4 تومان میشود. گفتم ایرادی ندارد. از آن روز به بعد عقیق کنار مهرم در جانماز جای گرفت و گاهاً هنگام سجده های مستحبی دستم را روی آن قرار میدادم و گاهی هم میبوسیدمش و زیر لب میگفتم : تو همراه و شاهد من در گوری.

دو ماه پیش در پی بیماری ناگهانی و نهایتاً فوت ناباورانه پدرم وقتی سراغ کفنی که از مکه و تربتی که از کربلا آورده بودم رفتم یاد زیر زبانی خودم افتادم. جانمازم را باز کردم و عقیق را برداشتم و نگاهش کردم. دلم خیلی لرزید. زیر لب گفتم : اجازه میدهی تو را به پدرم هدیه کنم؟

وقتی کفن پدرم را باز کردند و صورتش را روی خاک قرار دادند تربت را دادم و گفتم بریزید زیر گونه ی راست پدر... انجام دادند. بعد مشتم را باز کرده و عقیق را بوسیده و گفتم این را هم زیر زبان پدر بگذارید... و سنگ لحد چیده شد.

حالا جای عقیق زیر زبانی ام در سجاده خالی ست و من با هر بار نماز عجیب یاد پدرم میافتم  و نیز یاد خودم که اگر مولایم طالب باشد زیر زبانی دیگری برای خود خواهم ساخت.

روزهای روحی خوبی را سپری نمیکنم. مرگ را حق میدادنم ولی بیشترین چیزی که مرا منقلب میکند براحتی تسلیم مرگ شدن انسان هاست و اینکه : چقدر کارهای نیمه تمام داریم (مثل پدرم) و چقدر با غفلت روزهای را سپری میکنیم... روزهایی که هر روز ما را بیشتر به گورمان نزدیک میکند.

متن سنگ مزار پدر را خودم با آمیزه ای از معانی قرآن و جملاتی گویا نوشتم....نوشته ای که مثل نوشته های دیگر نیست و هشداری ست برای رهگذران, و حالا همان متن را برای خودم وصیت کرده ام .

یک سال دیگر به سنم اضافه شد(تولدم) و نمیدانم آیا رمضان دیگری را درک خواهم کرد یا نه ؟! دعا کنید که نصیبم شود زیرا امسال با داغ دلی که داشتم هیچ چیز نفهمیدم.التماس دعا.

او اینجاست.

 



::: شنبه 91/5/21::: ساعت 11:34 عصر


>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 30
بازدید دیروز: 38
کل بازدید :64486
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<

در برهوت زندگی گم بودم و به دنبال مأمنی امن میگشتم. جایی که بتوان روح تشنه را سیراب و جسم عاصی را رام کرد. تن خاکی در غل و زنجیر اسارت زمین بود و روحِ بیتاب شوق آسمان داشت....اگر حالیُ مجالی بود باقی را در آرشیو بخوانید.
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<